RSS ">
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا با من حرف بزن - به نام خداوند یکتا


ادامه لاشخورها

زنبورعسل

اگر زنبورعسل درشت را به داخل یک لیوان گود بیندازید، تا زمان مرگش در آنجا خواهد ماند مگر اینکه زنبور را از آنجا خارج کنید. زنبور هرگز راه گریز که در بالای سرش باز گذاشته شده است را نمی‌بیند و تمام تلاشش این است تا راهی را برای فرار در حاشیه کف لیوان بجوید. آنقدر به این تلاش ادامه می‌دهد تا سرانجام خود را نابود کند.

انسانها
از جهات بسیاری ما نیز شبیه لاشخور، خفاش و زنبور هستیم، ما نیز با همه مشکلات و ناکامی‌ها و ناامیدی‌های خود دست به گریبان می‌شویم درحالیکه هرگز به این نکته فکر نمی‌کنیم که تنها باید به بالا نگاه کنیم.

"اندوه" به عقب می‌نگرد...."نگرانی "متوجه اطراف است اما "ایمان" به بالا نگاه می‌کند.




لاشخورها

لاشخور
اگر لاشخوری را در یک لانه پرنده به ابعاد 240سانتیمتر طول و 180 سانتی مترعرض قرار دهید که سقف این آشیانه کاملا بازباشد. برخلاف اینکه این پرنده توانایی پرواز دارد اما تبدیل به یک زندانی تمام و کمال خواهد شد. دلیل آن این است که لاشخور برای پرواز از روی زمین شروع به دویدن به مسافت 3 متر تا 60/3 سانتی‌متر می‌نماید و سپس پرواز می‌کند، به دلیل عادتی که این پرنده دارد بدون داشتن این فضای حرکتی هرگز برای پرواز کردن تلاش نیز نمی‌کند و تا پایان زندگی در زندان کوچک بدون سقف خود محبوس می‌ماند.

خفاش
یک خفاش معمولی که در شب پرواز می‌کند و موجود چست و چابکی در هوا می‌باشد، قادر نیست از سطحی هموار پرواز کند. اگر خفاش را بر کف زمین و یا زمینی صاف قرار دهید، تنها کاری که می‌تواند انجام دهد این است که با بی‌قراری و دردمندی این سو و آن سو حرکت کرده تا به جایی که کمی ارتفاع داشته باشد خود را برساند تا از آنجا خود را در هوا رها کرده و ناگهان مانند برق در هوا پرواز کند.





پایان تقلا

داستانی
درباره مرد مسافری نقل می‌شود که روزی با کشتی بادبانی قدیمی‌ای قصد سفر نمود. روزی
بر عرشه کشتی نشسته بود که دید یکی از خدمه کشتی از طنابهای دکل کشتی به بالا می‌رود
تا به آشیانه کلاغی بر آن بالا برسد. همینکه به میانه راه بر رسیده بود کشتی در
حرکتش بر امواج دریا از یک پهلو به پهلوی دیگر چرخید و آن شخص به دریا پرت شد

او شروع به فریاد زدن نمود و دستهایش را تکان می‌‌داد و
برای زنده ماندن تقلا می‌کرد. در این هنگام مسافر متوجه شد که یکی دیگر از دریانوردان
آن کشتی به سوی نرده لبه کشتی رفته و به آرامی شخصی را که در حال غرق شدن بود را
تماشا می‌کند. پس از مدتی شخص در حال غرق شدن از دست و پا زدن خسته شده و شروع به
فرو رفتن نمود
.
در این زمان فوراً دریانورد بر لبه عرشه ایستاد و با شیرجه‌ای
خود را به آب انداخت و مرد در حال غرق شدن را نجات داد. پس از اینکه هر دو با امنیت
به کشتی بازگشتند مرد مسافر به سوی دریانورد رفت و از او پرسید: چرا اینقدر دیر به
نجات این مرد به آب پریدی؟

او با آرامش پاسخ داد: این را یاد گرفته‌ام که تا زمانی
که غریق در آب به تقلا و دست و پا زدن مشغول است احتمال بیشتری وجود دارد که در
هنگام دست و پا زدن و تقلا خودش و شخصی که برای نجاتش می‌شتابد را به اعماق فرو
برد و غرق سازد به همین دلیل آموخته‌ام که بهتر است صبر کنم تا تقلا نماید و دست و
پا بزند و زمانی که به پایان توان و قدرتش رسید به درون آب پریده و او را نجات دهم
.

دوست عزیز آیا شما نیز در شرایطی مشابه با شخصی که در این
داستان در حال غرق شدن بود، هستید؟ آیا شما نیز از شرایط امنیت و آرامش خود به شرایطی
سخت پرتاب شده و در حال تقلا برای حیات و زنده ماندن هستید؟ آیا شما نیز نزد خدا
فریاد کرده و از او کمک خواسته‌اید تا فوراً به نجات شما بشتابد؟ در این صورت این
امکان وجود دارد که خدا سکوت کرده تا شما به انتهای توان و تقلای انسانی خود برسید
تا از تلاشهای بیهوده برای نجات خود دست برداشته و از توسل به هر ابزاری غیر از او
فارغ شوید. زمانی که دریافتید که نمی‌توانید خود را نجات دهید و پذیرفتید که از
شما کاری ساخته نیست آنگاه خدا به موقعیتی که در آن هستید قدم می‌گذارد و شما را
نجات می‌دهد
.
آمین

 




افکار ما تبدیل به کلام ما می شود

هر چه
بیشتر زندگی می کنم ارتباط عمیق بین افکار و کلاممان بیشتر برایم آشکار میشود
.
کلام نتیجه مستقیم فکر است. یک ذهن منفی باف کلمات منفی
تولید میکند و در نهایت یک زندگی منفی می سازد. همه ما تمایل به منفی بافی داریم
اما مجبور نیستیم به این تمایل تن در دهیم. برای اینکه اسیراین منفی بافی ها نباشیم
نیازمند تشخیص افکار و کلمات حیات بخش از افکار و کلمات غیر حیات بخش هستیم
.

فلسفه
زندگی من برای مدتهای طولانی این بود که اگر انتظار هیچگونه اتفاق خوبی در زندگی
ام نداشته باشم، وقتی هیچ اتفاق خوبی نمی افتد، هرگز ناامید نخواهم شد. تا به حال
اینطور فکر کرده اید؟ من به دلیل مواجه شدن با ناامیدی های بسیار، نمی توانستم
باور کنم اتفاق خوبی میتواند در زندگی من بیافتد
!!
اگر بر این باور مخرب پافشاری می کردم هرگز قادر نبودم
از گدشته ام عبور کنم! خداوند به من آموخت که گذشته من آینده ام را کنترل نمی کند.
من به خدا احتیاج نداشتم تا کمکم کند تسلیم گذشته ام شوم، من به خدا نیاز داشتم تا
به سوی آینده پیش بروم
!
فهمیدم که زندگی ام درست نمی شود مگر اینکه زبانم اصلاح
شود،... و (به دلیل اتصال ایندو به هم) زبانم اصلاح نمی شود تا وقتیکه فکرم اصلاح
نشده است
.
مرگ و حیات در قدرت زبان است . باید به صورت هدفمند انتخاب کنیم که مثبت بیاندیشیم و مثبت صحبت کنیم و این
خود به خود اتفاق نمی افتد، تمرین بسیار لازم دارد. مواقع بسیاری پیش خواهد آمد که
باید بایستیم، گردگیری کنیم و از نو شروع نماییم. زمانیکه کودکی شروع به راه رفتن
می کند، بارها و بارها زمین می خورد تا اینکه بالاخره روزی اعتماد به نفس راه رفتن
را میابد. شکستهای هراز گاهی – که حتما با آنها مواجه خواهید شد- به این معنی نیستند
که شما یک بازنده هستید. آنها به سادگی فقط نشانگر آن هستند که شما همه چیز را همیشه
درست انجام نداده اید – هیچکس انجام نداده است
.

اگر افکار و کلامات منفی شما را تحلیل برده اند، راه
آزادی از آنها، با روبرو شدن با مشکل، بدون بهانه تراشی برای آن آغاز می شود. صبور
باشید. همانطور که افکارتان را تغییر می دهید، کلامتان تغییر می کند و به دنبال آن
زندگیتان
!


 




1000 کیلوگرم آشغال

در این داستان واقعی "فِرد کِرِداک" داستان خانواده مبشری در چین که پس از به قدرت رسیدن کمونیست مجبور به ترک چین شدند را بازگو می‌کند.

روزی گروهی از سربازان در خانه این خانواده مبشر را کوبیدند و به او و همسر و فرزندانش 2 ساعت وقت دادند تا اسباب و اثاثیه خود را جمع کرده تا سربازان آنها را به ایستگاه قطار ببرند. آنها فقط اجازه داشتند 100کیلوگرم از وسایل خود را با خود ببرند.

جنب و جوش و بگو مگوهای خانواده بر سر اینکه چه چیزهایی را با خود ببرند آغاز شد- چه چیزهایی را باید با خود می‌بردند؟ با این گلدان چه باید می‌کردند؟ این گلدان میراث خانوادگی ایشان بود، پس تصمیم گرفتند که آن را با خود ببرند.

خب حالا اگر گلدان را با خود ببریم پس با این ماشین تایپ که مدل جدید است و نو است چه باید بکنیم؟ نمی‌توانیم آن را همین جا رها کنیم! با کتابها چه باید کرد؟ باید بعضی از آنها را حتماً با خود ببریم، این جریان ادامه داشت و همینطور اسباب و اثاثیه را به داخل حمام می‌بردند تا بر ترازویی کوچک که در آنجا داشتند آنها را وزن کنند و در نهایت ??? کیلوگرم از اثاثیه را جمع آوری کردند تا با خود بردارند.

درست در زمان مقرر سربازان بازگشتند: "حاضر شدید؟" پاسخ دادند:" بلی حاضر شدیم و درست 100کیلوگرم اثاث جمع کردیم."

.سربازان پرسیدند:" بچه‌هایتان را هم وزن کردید؟" با تعجب جواب دادند:" باید بچه‌ها را هم وزن می‌کردیم؟"پاسخ سربازان مثبت بود...!

درست در عرض ثانیه‌ای، گلدان، ماشین تایپ و کتابها تبدیل به ابزارهایی بی‌مصرف و زباله گردیدند و هیچکدام از این وسایل در قیاس با قدر و ارزش فرزندان خانواده، ارزشی نداشتند و به حساب نمی‌آمدند.

اگر قرار بود ما دست به گزینشی فیزیکی بزنیم، انتخاب، انتخابی آسان می‌بود. چه چیزی ارزش بیشتری دارد؟ فرزندتان یا کامپیوتر شما؟ اگر تنها می‌توانستید یکی را برگزینید، کدام یک را برمی‌داشتید؟ آسان است و احتیاجی به باهوش بودن ندارد. اما بندرت انتخابهای ما در یک چنین شرایط آسانی برای گزینش به ما رو می‌کنند.

خیلی اوقات، اینگونه بنظر می‌رسد: چه چیزی اهمیت بیشتری دارد- وقت گذراندن با خانواده خود و یا چند ساعت بیشتر در دفتر کار ماندن بمنظور رسیدگی به امور عقب افتاده؟. شاید پاسخ شما این باشد:" از من نخواهید که اینها را انتخاب یا گزینش بنامم، البته که خانواده‌ام برایم خیلی مهم هستند. این فقط انجام کارهایی است که باید انجام شود و در آخر اینکه همه این زحمتها را برای اینکه برای خانواده‌ام تدارک دیده‌باشم، انجام می‌دهم." اما با این حال هنوز سوال به قوت خود باقیست که: کدام یک مهم‌تر است؟

اما زمانهایی در زندگی ما وجود دارد که باید بپذیریم که 100 ها کیلوگرم چیزیهایی را با خود برداشته و بعنوان اولویت زندگی خود حمل کرده‌ایم که در واقع " آشعال و دورریختنی" هستند در حالیکه از توجه و مراقبت از مهم‌ترین امور زندگی غفلت ورزیده‌ایم."

خدا به همه ما این برکت را عطا کند تا دریابیم که اولویت زندگی ما در چیست، همانگونه که پولس رسول همه چیز را در قیاس با مسیح فضله و بی‌اهمیت شمرد و مسیح را در جایگاه نخست زندگی خود، حتی پیش از خود قرار داد. باید با چیزهای کوچک آغاز کنیم تا بتوانیم خود را در جایگاهی قرار دهیم تا مانند پولس حقیقتا این اعتراف را از قلب خود ابراز کنیم.

روح خدا ما را یاری می‌کند. گاهی اوقات آزاد شدن و ترک عادات و روشها و منطق‌ها و حتی اعتقادات گذشته برای ما باری سنگین می‌شود که به راحتی حاضر نیستیم آن را از شانه خود فرو اندازیم. به یاد داشته باشیم که ما ناگزیر به انتخابیم، پس بیاییم درست انتخاب کنیم.

 




دردودل یک سوسک غمگین با خدا

دردودل یک سوسک غمگین با خدا:

گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت .
گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است . خدا هیچ نگفت . گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست . مال گل ها و پروانه ها . مال قاصدک ها . مال من نیست .
خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست . خدا گفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است . دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد . ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است . مومن دوست می دارد . همه را دوست می دارد . زیرا همه از من است و من زیبایم ، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند . زشتی در چشم هاست . در این دایره ، هر چه که هست ، نیسلامحت .
آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست . حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش . قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.


خدایا با من حرف بزن

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن
یه سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید

فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن......آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:پس تو کجایی؟؟؟؟ بگذار تو را ببینم....... ستاره ای درخشید اما مرد ندید

مرد فریاد کشید"خدایا یک معجزه به من نشان بده"......کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد

مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم.........از تو خواهش میکنم... پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...

 

از خداوند خواستم تا عـادتـهای زشـتـم را ترک دهد ...
خداوند فرمود : خودت باید آنها را رها کنی !

از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند !
فرمود : صبر، حاصل سختی و رنج است ، عطا کردنی نیست بلکه آموخـتـنـی است ...

گفتم : پس مرا خوشبخت کن !
فرمود : نعمت از من ، خوشبخت شدن از تو...

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نـکـنـد !
فرمود : رنج از دلبستگـیـهای دنیایی جدا و به من نزدیکـتـرت می‌کـنـد ...

پس از او خواستم تا روحم را رشد دهد ...
فرمود : نه ، تو خودت باید رشد کنی ، من فقط شاخ و برگ اضافـیـت را هرس می کنم ، تا بارور شوی ...

از خدا خواستم حداقل کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم ...
فرمود : برای همین کار من به تو زندگی داده ام !

نا امیدانه از خدا خواستم کمکم کند تا همان قـدر که او مرا دوست دارد ، من هم دیگران را دوست بدارم ...
خداوند فرمود : بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد ... !



ما خدا را گم میکنیم.........در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد.........
خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست......تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟؟
تا به حال به او گفته ای که چه قدر خوشبختی؟؟؟؟؟ که چه قدر همه چیز خوب است؟؟؟؟ که چه خوب که او هست ؟؟؟

خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست
زمانی که خسته و درمانده به طرفش میرویم ،خیال میکنیم تنها زمانی که به خواسته ی خود برسیم او ما را دیده و حس کرده
اما .......... گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد
تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست…






آرامش
؟؟؟

صفحه ی نخست
شناسنامه
پست الکترونیک
یــــاهـو
طراح قالب
پارسی بلاگ
کل بازدید : 48993
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 1

خدایا با من حرف بزن
آشپزی
زنان
شهریور 1388

قالب وبلاگ

از عشق تا دانلود


تالار تخصصی اولی ها
.::شیر مرغ تا جون آدمیزاد::.

ترجمه توسط محمد باقری

دریافت کد قالب